سال 1376 بود که برای اولین بار او را در همایشی بین المللی که تحت عنوان سیستمهای سطوح آبگیر باران در سالن همایش های سازمان صدا و سیما شناختم. در همایشی پر زرق و برق با حضور بیش از 2000 میهمان که از سراسر کشور و دنیا گرد هم آمده بودند تا تجربیات خود را به اشتراک بگذارند. همه آمده بودند اما یکی انگار با تمام میهمانان دیگر فرق داشت. چه در سیمای آفتاب سوخته اش، چه در پوشش ساده بیابانی اش (در حالیکه برای هر گروهی از برگزار کنندگان لباسی متحدالشکل دوخته بودند)، چه راه رفتن و منش و بیانش که حکایت از تعلق داشتن به پیشنهای فرهنگی غنی شهر شعر و ادب یعنی شیراز داشت. حضور او در آن هیاهوی همایش بی نظیری که هیچگاه دیگر مانندش را چه در داخل و چه در خارج کشور ندیدم، حکایت از مردی سخت کوش داشت که علم و عمل و اخلاق را در هم آمیخته بود و به ظواهر دنیایی میل و املی نداشت و مصداق واقعی این شعر حافظ بود که "غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است". وقتی از آبخوانداری می گفت در صورتش هویدا بود که آن را با تمام وجودش باور و ایمان داشت و با آن زندگی کرده بود. چه اگر نبود که خود و خانواده اش را اسیر کوه و بیابانهای ممسنی و فسا نمی کرد تا آنچه را باورداشت به عمل آرد و برای عبرت دیگران عینت بخشد. وقتی می گفت به نام خداوند آفریننده باران و خداوند سیل و آبرفتهای درشت دانه تسبیح خداوند را کاملا در گفتار و چهره باورمندش می دیدم. آن دوران گذشت و توفیق زیارت و دیدار مجددش را نیافتم جز چند بازدید به همراه دانشجویان علاقمند از حاصل زحمات همت بلندش در دهه 80 و 90 در گربایگان فسا تا اینکه در اولین همایش مشترک محققین و مجریان آبخیزداری سراسر کشور از او دعوت به عمل آوردیم تا در این فرصت مغتنم دوباره از او بشنویم و ایده هایی که برای نجات آبخوانهای با بیلان منفی و نامتوازن کشور دارد. اما باز هم به دلیل شرایط جسمی اش امکان حضورش فراهم نشد اما به مدد الهی و همت یکی از شاگردانش در کلیپی بخشی از دغدغهمندی اش را به صورت مجازی مجدداً شنیدیم. تا اینکه شوق دیدار حضوری اش بالاخره در اردیبهشت ماه 1403 آنهم در منزل شخصی اش و در کنار همسر و تعدادی از شاگردان دلباخته اش را که حالا گویی بخشی از خانواده اش شده بودند را یافتم. چه دیداری؟! گویی مولانایی دوباره شمسی را پس از دههها دیده باشد. پس از دیده بوسی در کنارش نشستم و کم کم بر سر ذوقش آوردم تا پس از حدود سه دهه خاطرات ممسنی و فسا و موسسه تحقیقاتی و آبخوان و پاشایی و زن و فرزندانش را دوباره مرور کند. بیلچه یادگار آبخوانش را به زحمت آورد و گویی با دیدنش بغض سی ساله اش به یکباره شکست و سر سخن گشود و ماجرای آشنایی اش را با تیم اجرایی آبخوان و طرح موضوع با همسر وفادار و یاردیرینش که علیرغم روحیه لطف زنانه هنری اش، مردانه پای ایده های همسر باورمندش ایستاده بود را تعریف کرد. همسری که زرق و برق دیار پرهیاهوی فرنگ و آسایش و آرامش خانه اش در پایتخت را به امید یاریگری مردم دیار خود در ممسنی محروم پشت سر گذاشت و الحق و الانصاف محور اجرای پروژه آبخوانداری شد. روح لطیف هنرمندانه زنانه او نه تنها تامین کننده معاش و آرامش همسرش شد تا با طیب خاطر و بی دغدغه دوری او و فرزندانش باورهایش را عینیت ببخشد، بلکه نقش تسهیلگری پروژه را نیز از طریق همراه کردن زنان روستا که همسرانشان گاهاً مانع کار آقای دکتر نیز می شدند بسیار تاثیر گذار بود. بی شک "حریم عشق را درگه بسی بالاتر از آن است" " کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد". داستان یاریگری مردی بس بزرگ که از دیار شمال کشور و از همکاران پشتیبانی موسسه که اصالتا نیز گویا تاشکندی بوده به نام پاشالی که پیاده کننده باورها و نقشههای دکتر با بلدوزرش بود که گاهاً دو به دو برای رعایت اصول فنی آن را هدایت می کردند و عکس آبرنگ هنرمندانهاش که به همت همسر آقای دکتر نقاشی آبرنگ شده بود و به زیبایی بر دیوار خانه استاد نقش بسته بود نیز بسیار شنیدنی و عبرت آموز بود. مشقتهایی که دو فرزندش در کوران اجرای پروژه در یک کیوسک کوچک در هوای داغ تفتیده بیابانهای گربایگان فسا بر سرشان می آمد نیز بماند. تهدیدات روستائیانی که دغدغه تصاحب زمین های بی آب و علف شان را داشتند و هر از گاهی نیز در اجرای پروژه مشکلاتی را ایجاد می کردند نیزسرجای خود.
راستی رابطه صمیمانه همسر وفادار استاد و استاد و ادب و احترامی که برای هم قائل بودند نیز می توانست الگوی بسیار زیبایی برای زوج های امروزی باشد. اگر نبود که گردو خاک حاصل از کار بلدوزر در بیابانهای خشک فسا طعم عشق نمی داد. دلم نمی خواست آن شب ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها در گذر باشند، طعم پذیرایی خانه استاد نیز طعمی دیگر داشت. سخن های دری به زبان آورد و به گوش جان شنیدم و آموختیم. از معجزه آبخوانداری گفت و از درس آموخت های اجرای پروژه ها و نصحیت مدیریت بر پژوهش و نفس زکیه پاشالی و همراهی و محور بودن همسرش در اجرای پروژه و نکات نغز و شنیدنی که جان را آرامش میداد. رعایت حال تا حدودی ناخوش او اما گوش شنوایی برای آموختن و ترس از به مشقت انداخت شان سخت مرا در تردید تضاد بین بیشتر ماندن و آموختن و یا رعایت حال ایشان قرار داده بود. عکس های یادگاری جمعی که امید کمی به تکرار شدنشان داشتیم پایان این دیدار آخرین بود که حسرت دیدار مجدد و آموختن از محضرش را در روز تجلیل از ایشان که به همت مجمع خیران نخبه پرور استان فارس در تاریخ 8 آذر 1403 با حضور خود استاد سید آهنگ کوثر برنامه ریزی شده بود را بر دلمان نهاد. روح بلندش اینک در خاک آرام خواهد گرفت اما شیوهای جدیدی برای حفظ منابع آبی را در دل خاکهای درشت دانه که تسبیح اش شده بود به نام آبخوانداری را همانند میراث قناتها که از نیاکان به ارث برده بودیم را برای تعادل بخشی به آبخوانها و پایداری سرزمین مان به میراث یادگار گذاشت. قدردان همسر گرامیاش بیشتر باشیم.
روح اش شاد و راهش پر رهرو باد.